دل‌گرفتگی..

ساخت وبلاگ

عجب شب بدی‌ست امشب، عجب شب خالی بدی‌ست امشب.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 7:52

آقای سیدامامی هم به‌رحمت خدا رفتند. خدایشان بیامرزد.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 7:52

مُمِدّ اعصاب.




دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 7:52

آدم‌هایی می‌خواهند همراهی‌ام کنند، که قبل‌تر، حتی گمان نمی‌بردم کوچک‌ترین توجهی به من داشته باشند؛ حالا اما، من نه در شرایط مدیریت یک رابطه عاطفی‌ام، نه می‌خواهم در یک رابطه عاطفی باشم، نه وقتش را دارم، نه حوصله‌اش را، نه دیگر دلش را. نگاه می‌کنم، آدم‌هایی که روزی در چشمم چقدر ایده‌آل و دور از دسترس بوده‌اند، چگونه درخشش‌شان به افول آمیخته و احساس می‌کنم قلبم از دوست داشتنشان تا چه اندازه ناتوان است. زندگی‌ام ترکیبی از اتفاق‌های درست در زمان‌های نادرست است. دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 7:52

از آن‌هایی هستم که چهره‌ام در هر عکس متفاوت است، به‌غیر اینکه بدعکسم. چندوقت پیش که عکس همه اکانت‌هایم را همان «پوزخند به‌لب» از روبه‌رو گذاشته بودم، یک نفر آمد و گفت «خداروشکر لاأقل خوشگل نیستی. وگرنه من از حسودی می‌مردم.» حسادت به من؛ به کی؟ به من. مشکلِ من با آدم‌ها فقدانِ زبان مشترک است. فقدانِ زبان مشترک از کژتابی‌هایی تزریق‌شده به واژه‌ها در طی سال‌ها می‌آید. یعنی بزرگانی که کلمات را مغرضانه به نفع خودشان «پر» کرده‌اند و معصومیتِ کلمات را غصب کرده‌اند. درواقع کلمات امروزه باردارند، با پیشفرض‌های قرون گذشته «معنا» یافته‌اند و از خودشان خالی‌اند. این است که وقتی من می‌خواهم به کسی بعد از مدت‌ها بگویم احساس حقارت و بدبختی می‌کنم، احساس فقر و بیشعوری، احساس عقب‌ماندگی و حیوانیت، او گمان می‌کند من در حالتی ترحم‌طلبانه فرورفته‌ام، و حالا باید به من بقبولاند که اینگونه نیست و تو خیلی هم خوبی. وقتی کسی ویژگی‌های «خوب»م را بیان می‌کند، دلم می‌خواهد از شدت فقر بمیرم. درحالی‌که مدام دست خدا را احساس می‌کنم که روی سرم فشار می‌دهد و مرا بیشتر و بیشتر در زمین فرو می‌برد، با به‌خاطر آوردن اینکه تو هیچی. هیچ. هیچ. هیچ. هیچ مطلق. دوست دارم با کسی صحبت کنم که از عمق قلب بداند من چقدر بدبختم. چقدر نفهمم. چقدر از دنیای خودم عقبم. چقدر از آرمان‌های خودم عقبم. چقدر خنگم. چقدر ناتوان و ضعیفم. و ت دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 128 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

اگر تو دلخوری از من؛


من

از خودم

سیرم..


اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیــــــــــــرم..



پ.ن؛ رونوشت به تـــمـــــــام رفقا و دوستانم؛ این انسانِ دوست‌نداشتنی را به خودش وابگذارید.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 135 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

حقیر پیشتر هم عرض کرده‌م؛ موسیقی تلفیقی به‌مثابه اسلام التقاطی‌ست. اما شما ای روشنفکران و شبه‌آوانگاردها! فی‌الحال و در این قحط‌ِ هنر و سیر سریع به سمت ابتذال، کوتاه بیایید، چارتار به حامد همایون شرف دارد. بگذارید مردم چارتار گوش کنند.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

اینجا، همون پلی‌لیستی رو گذاشتم که گفتم خودم ازش برای درس خوندن استفاده می‌کنم. بی‌کلام‌های دیگه هم به مرور اضافه خواهند شد گاهی.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 143 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

1. آقای سلیمانی در 28 دی‌ماهِ سال جاری در نشست عمومی بصیرت، بعد از تحریم اشخاص از جمله صادق لاریجانی از طرف آمریکا، این جملات را گفته‌اند: «قرار گرفتنِ نام رئیس قوه قضاییه در فهرست تحریمی آمریکا افتخار، و به سبب دفاع ایشان از نظام است؛ هجمه‌هایی که نادانان در داخل و خارج به ایشان نیز می‌برند مؤید همین موضوع است». جملات از این دست در کارنامه ایشان زیاد است، که بیشتر شبیه تملق‌گویی و سمت و سو دادن‌های مغرضانه به جماعتِ بسته‌فکری‌ست که از خودشان اراده و تفکری ندارند، و خامِ مانورهای احمقانه رسانه ملی درباره افراد شده‌اند. آن‌ها که «درس جنگ» خوانده‌اند می‌دانند؛ پیروزی‌ها -اگر اصلا پیروزی در کار باشد- هیچ‌گاه حاصل تلاش و زحمت و فراست یک نفر نیست. گذشته از اینکه جنگ ایران در سوریه به‌طورکلی از نظر رسانه‌ای موضوعی مسکوت است و هنوز هیچکس را در ایران یارای پرسش از ماهیت آن نیست، و گذشته از اینکه جنگ ایران در سوریه یک جنگ ملی‌گرایانه، بازپس دادنِ کمک‌های پدرِ بشار، و یک لزوم جغرافیایی برای تأمین امنیت مرزهای کشور ما بود و الفاظی مثل مدافعان حرم، جز جبهه‌گیری دسته‌های سیاسی در ایران و فراهم‌سازی بستر شایعه و دودستگی در بین عوامی که از فقر رنج می‌برند چیزی نداشت (حتما شما هم شنیده‌اید این سخن را از امیرالمؤمین؛ فقر از دری وارد خانه می‌شود و دین از در دیگر خارج) می‌خواهم همه این‌ها را کنار بگ دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 149 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

ساعت نه شب، داشتم از خستگی در هاله‌ای از محو تدریجی فرو می‌رفتم؛ به زحمت خودم را تا یازده-دوازده کشاندم، و حالا ساعت حوالی چهار صبح است؛ روز سخت و شلوغی در پیش دارم و با این وضع خواب، به فنا رفتنم حتمی‌ست.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 116 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

شنیدن تشخیص خودم این است که در برخوردها بسیار آرام‌تر شده‌ام. زود چشم‌پوشی می‌کنم، گاهی اصلا نمی‌بینم که چشم‌پوشی کنم. پیشفرض‌های ذهنم کم‌کم به سمتِ بی‌انتظاری تام از تمام آدم‌ها می‌رود، انگار که اصلا، حقیقت اینگونه‌ست، انگار که هیچکس وجود ندارد و فقط منم، یا انگار که همه وجود دارند و من هیچ‌گاه نبوده‌ام. در یکی از این دو حالت، نسبت به مظروف جهان -بشر- بی‌اهمیتم، و حالا که این بی‌اهمیتی خوداگاهانه به‌دست آمده، می‌کوشم به منبع دیگری متصلش کنم: انتساب اصالت به او که همه‌‎چیز است و همه‌کس. دورم شلوغ‌تر شده و تنهاتر شده‌ام. با بسیاری از کسانی که روزهایی در مخیله‌ام نمی‌گنجید جواب سلامم را بدهند، نوبت مصاحبت مرتب دارم. بیشتر خوانده‌ام و کمتر دانسته‌ام. بیشتر از گذشته به عقلم اتکا کرده‌ام و در شب‌های طاقت‌فرسایی، شب‌های فرساینده بیدارِ زجرآوری، طعم شیرین‌ترینِ فهم‌ها را، با مختصاتِ دقیقِ یک لحظه به خاطر سپرده‌ام، پس از دویدنِ فراوان و نرسیدن و محکم زمین خوردن از موضع قدر عقل، پس از بارها طلبِ استدلال و بارها قدم گذاشتنِ محتاطانه و عجولانه و زیرکانه و ساده‌لوحانه به وادی دلیل، پس از زمین خوردنِ بسیار، زمین خوردن بسیار. بسیار. احساس خسر می‌کنم و کسی را در این خسران شریک نمی‌بینم. چیزی نمی‌فهمم، چیزی نمی‌بینم، سرمایه‌هایم را باخته‌ام در قماری که حتی در بردش هم سودی نبود، چیزی ندارم، چ دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 124 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

1. بعضی صفات هستند که اگر در کسی ببینم تا جایی که می‌توانم از او دور می‌شوم، دور شدن آنگونه که شکل گریختن به خود می‌گیرد. این مدت که بعضی به گمان تمام شدنِ کنکورم، با خانواده‌ام درخواست‌هایی مطرح می‌کردند، اگرچه من مستقیما آن‌ها را نمی‌شنیدم که رد کنم یا بپذیرم، اما حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد کنار چنین فردی و چنین خانواده‌ای باشم. از «من»های بزرگ متنفرم. آدم‌هایی که «من»های بزرگ دارند، هیچ ندارند. آن که «من» بزرگ دارد نمی‌تواند خداوند را بپذیرد، علی در آن که «من» بزرگ دارد جایی ندارد، «من» اگر میدان بیابد، حتی پاک‌ترینِ کلمات را به ابتذالِ شهره کردنِ «من» می‌کشاند، حتی شهادت را به شهوت میل می‌دهد، و همه چیز را در خدمت «من» می‌خواهد، همه را در خدمت «من» می‌خواهد، و هرآن قدمی که برمی‌دارد برای ابرازِ «من» در چشم آدم‌هاست. «تواضع» اساساً از پذیرشِ «من» می‌آید، «من» باید چیزی باشد که تواضع کند، باید خودت را به عنوانِ یک «من» بزرگ بپذیری که تواضع کنی. فلذا تواضع به دو قسم است، تصنعی و غیرتصنعی؛ و آنکه تصنعی‌ست، برتری خودش را بر دیگری پذیرفته و آگاهانه تواضع می‌کند، من هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، حتی روبه‌روی انسانِ اینچنینی برای کمترین صحبت‌ها نمی‌نشینم که حتی گمانی بر این برود که احتمال دارد پذیرفته شود. گور پدرِ هرآنکس که ادای بچه‌های بالا را درمی‌آورد. گور پدر هرآنکس که هنوز پی نبرده هیچ است دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

شب عجیبی‌ست.


پ.ن:

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیــرم..

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 146 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

گاهی باید ساده گفت «به من چه» و از کنارِ همه‌چیز گذشت، تو اما نمی‌دانی با قلب من چه کرده‌ای که من نمی‌توانم دل به زندگی شخصی ببندم. حتی خصوصی‌ترین ابعادِ زندگی‌ام شخصی نیست، آرزوی شخصی ندارم. و تو نمی‌دانی حال کسی که نه خاطر خودش را آنقدر می‌خواهد تا قدمی برایش بردارد، نه رمقی و امیدی به آینده متصور دارد که حرکتی بکند، چقدر رقت‌انگیزست. می‌خواهم زندگی شخصی داشته باشم. تو را نداشتن ساده‌تر است. حالا که فقط نشسته‌ای نگاه می‌کنی، من هم کج نیستم، قهر می‌کنم. وقتی به عتاب رو برمی‌گرداندی، باید می‌دانستی خویِ این بچه سرکش را، که نودونه‌بار برگردد، بار صدم برای همیشه می‌رود. برای همیشه. خداحافظ. دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 139 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

مدتی‌ست ریزبه‌ریز رفتار و احوال و حالاتم را در دفتری خصوصی می‌نویسم، برای محاسبه و مراقبه و خودم را به‌شدت توبیخ و سرزنش می‌کنم. اما این نامه‌های من به خودم تا کمی طولانی می‌شوند، لرزش دست راستم اوج می‌گیرد، تا جایی که وقتی خودکار را زمین می‌گذارم دستم به‌وضوح، -به‌وضوح- می‌لرزد. از طرفی این‌ها واقعا خصوصی‌ست، و واقعا باید مسکوت بماند مگر نفسِ این انسانِ محتاجِ بروزِ قرنِ هجومِ اطلاعات، تربیت بپذیرد، و از طرفی کمی نوشتن، دستم را به این حال و روز می‌اندازد. البته همچنین است راجع به ظرف شستن و چیزی را مدت کمی طولانی حمل کردن و هرآنچه به قدرتی ذره‌ای بیشتر احتیاج داشته باشد. و عادت هم کرده‌ام به دفتر فیزیکی و خودکار دست گرفتن. خلاصه که عزیزم روزگاری شده! بساطی داریم ما اینجا با این جسمِ نحیف؛ تا هستی بگویمت که همین روزهاست رگ‌هایم به‌خاطر شدت فوران‌های روحی از هم بپاشند. برای این نبوغ عاطفی، گنجیدن در زمانه‌ای که کمترکسی از زمزمه‌هایش چیزی می‌فهمد، سخت آزاردهنده است. تنم را قوت به راهِ تو آمدن ببخش؛ من به تو چشم دارم و دیگر به هیچکس. دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 137 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

در خودکشی چستر بنینگتون، رابین ویلیامز، تختی، مرلین مونرو، و دیگران، نشانه‌هایی‌ست برای آن‌ها که می‌اندیشند.



پ.ن: battle symphony..

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 139 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

برو با کسی باش که در دنیای دیگری غرق نباشد.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

خدایا، در این مدت کارهایی کرده‌ام که شاید شقی‌ترین موجوداتت روی زمین هم، آن‌ها را انجام نداده باشند. من از مناسبات صحبت می‌کنم، خودت می‌دانی سر زدنِ برخی اعمال از جانبِ من، برابر با قتل است از جانب دیگری. خدایا، من در اوج استیصالم؛ تو را به آنچه در جهان برایت ارزشمند است سوگند می‌دهم، من از نابودی می‌ترسم، من از بیش از این بی‌تو بودن می‌ترسم، تو را به عبادالصالحینت، من را به‌تمامی از خودم بگیر اگرچه برای مدتی کوتاه. دارم خودم را از بین می‌برم. تعلل کنی رفته‌ام، تعلل کنی مُرده‌ام. پ.ن: اصلا تعلل در ذات خداوند جا دارد؟ خداوند یا می‌خواهد یا نمی‌خواهد. گمانم تعلل ریشه در تشکیک دارد، ریشه در بهانه آوردن برای به تعویق انداختنِ کاری. در خداوند اصلا تعلل جا ندارد، یعنی، همان رجای میانِ خوف را هم، که شاید بپذیرد، شاید بگوید «بله»، شاید این بار از همه‌چیز بگذرد، باید ازدست‌رفته‌ پنداشت. خداوند همه‌چیز را از پیش می‌داند، یا می‌خواهد یا نمی‌خواهد، و این حالِ من یعنی نخواسته. نمی‌خواهد. دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

1. دخترعمه ۹ساله‌ام داشت برای پدرم تعریف می‌کرد که از تعطیلی وسط هفته مدرسه‌ها، وقتی همه کارهایش را انجام داده و مشق‌هایش را نوشته و وسایلش را آماده کرده، چقدر ناراحت می‌شود. با تعجب پرسیدم «یعنی مدرسه رو دوست داری؟»، به‌شدت طبق آداب -حلال‌زاده به دایی‌ش می‌رود- گفت «بله» و صدای تحسین‌های پی‌درپی پدرم را بلند کرد. ناخوداگاه، آنچنان شیطانی و با لحنِ رمیده، به بچه معصومِ باادب(!) گفتم «دمت گرم»، که خودم پشیمان شدم. پدرم سری به تأسف تکان داد -غالبِ واکنشش نسبت به تقریبا تمام کارهای من- و من از جا بلند شدم و صحنه را ترک کردم. مدرسه جهنم بود، زندان بود، و من فقط توانستم با ذکاوت، فشار آن را برای خودم کمتر کنم. تاکتیک اینگونه بود که اول سال، بچه درسخوانی بودم که اطلاعاتِ خارج از مدرسه‌ام همه را شگفت‌زده می‌کرد، دفترهایم خط‌کشی‌شده و خوش‌خط بود و تکالیفم را تا قطره آخر انجام می‌دادم؛ اعتمادها که جلب می‌شد، لاقیدترین و نامرتب‌ترین بچه مدرسه بودم، که حتی سرِ کلاس هم، فقط ادای سؤال و جزوه نوشتن را درمی‌آوردم. هیچ جزوه‌ای از سال‌های آخر تحصیلم دردست نیست؛ جز یکسری جملاتِ درهم، که نیمی‌ش از وسط جمله دیگری شروع شده، جزوه مغناطیس فیزیک، ناگهان به مشتق دیفرانسیل پیچیده و باب‌های عربی توی دفتر دوخط انگلیسی‌ست؛ پیداست آن زمان‌ها دبیری، استادی، رد می‌شده‌ست از کنار میزم.. 2. پدرم همیشه می‌گوید دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11

سال آخر به شکل فاحشی تغییر عقیده داده بودم و به همه بچه‌ها می‌گفتم فردای کنکور باید بیایند عروسی‌م. بچه‌ها مرا تا آن‌روزها، آن‌گونه ندیده بودند، من و فاطمه تنها مسکوت‌های بحث‌هایشان درباره شوهر بودیم، گاهی حتی وقتی بحث به جاهای باریک می‌رسید -و معمولا هم شقایق و مریم بودند که بحث را از ابعاد طنز به آن‌جا می‌رساندند- من و فاطمه زود جمع را ترک می‌کردیم. اما آن روزها فرق داشت و من به‌شدت فقدان یار و همراهِ همیشگی‌ام را حس می‌کردم، شب‌ها بلااستثنا وقتی از تست‌های شیمی به خواب پناه می‌بردم آغوشش را به‌روی خودم گشوده می‌یافتم و دستش را لای موهای کوتاهم می‌دیدم که طره‌های شیطنت‌آمیزم را می‌داد پشت لاله‌ گوشم و من سرم را فرو می‌بردم در بغلش و تا صبح می‌گریستم. آنقدر من از ازدواج صحبت کردم آن سالِ آخر، که طبا صحبت نمی‌کرد. همه کلاس را از پیش دعوت کرده بودم و از بین بچه‌ها مادرخانم پسرهایم را حتی برگزیده بودم. این‌ها شوخی‌های مسخره دبیرستانی نبود، من قصد داشتم فردای کنکور ازدواج کنم، شکی در آن نبود. بگذریم از اینکه تا صحبت ازدواج من می‌‌شد، پدرم به سمت کلتش هجوم می‌برد تا گوینده‌ای را که لغات «ازدواج» و «فاطمه» را کنار هم به‌کار برده بود از روی زمین محو کند و فقط با پادرمیانی مادرم بود که هنوز مرتکب قتل نشده بود، اما من به هر نحوی بود می‌خواستم ازدواج کنم، آن هم فردای کنکور. فردای کنکور را خ دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 132 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:11